من هنوز باورم نشده که اومدم دهم. درواقع هنوز عادت نکردم. شاید مشکل از لباسه. شاید یکشنبه که لباس خاکستری دوره دوم رو بگیرم و دیگه لباس آبی تیرهی دوره اول رو نپوشم، عادت کنم به دهمی بودن. ولی فعلا، وقتی کنار یه نکته توی دفتر ریاضی قلب قرمز به معنی "به احتمال زیاد توی کنکور میاد" میکشم، یا وقتی یادم میفته که جزوههایی که مینویسم رو قراره سه سال نگه دارم و بخونم، تعجب میکنم.
گفته بودن که دهم برید از شدت تفاوت با دوره اول سکته میکنید، ما باور نمیکردیم. توی این سه روز تفاوت رو با تمام وجود احساس کردم و به حرفشون ایمان آوردم. مثلا، تا پارسال از خدامون بود معلم نیاد، دیر بیاد، یه مراسمی چیزی بذارن، تخته خراب شه، این سه روز اینجوری تهدیدمون میکردن که "بیام سر کلاس فلان چیز نباشه درس نمیدم" و خب تهدیدشون جواب داده.:دی
هر معلمی میومد سر کلاس اینجوری بود که ما نمیخوایم بهتون استرس بدیم و بترسونیمتون، ولی بدبخت شدین رفت^^. ولی خب، نسبت به سالهای قبل، حس بهتری به درس خوندن دارم و فکر میکنم میتونم خرخون باشم. حداقل فعلا.
~
جای دوستم توی مدرسه خالیه. خیلی. هرچند به قول خودش همسایه شدیم و میتونیم باهم بریم و بیایم. و باید از این به بعد دیگه واقعا بیشتر هم رو ببینیم.
~
دلم میخواد با جزوهی شیمیم ازدواج کنم. چون نسبت به جزوههای سه سال قبلی خیلی خیلی مرتبتر و خوشخطتره. چون سر کلاس توی چرکنویس نوشتم و بعدا توی دفتر. چون هنوز کاغذ کلاسور نخریده بودم. فکر نکنم حوصلهش رو داشته باشم که همیشه همین کار رو بکنم، ولی اگه بتونم خوبه واقعا.
شاید ویرایش میشود؟